چند ساعتی نیست که رسیدم خونه و دارم از پشت سیستم خونه وبلاگمو بروز میکنم. همین الانم رفتم نمراتمو دیدم زنیکه عوضی شرایطمو میدونسو بهم نمره قبولی نداد. تو روحش.
روزای خوبی بود تموم شد رفت همه رفتیم خونه هامون تا ترم جدید یا آخرین ترم ببینیم چه جوری میگذره روزای آخر خیلی خوش گذشت. همه بچه ها دوست پسرا و شوهراشون اومدن ویلا گرفتن دور هم بودیم. حال داد.
چرا همه میگن که من نباید وضعیت خودم به کسی بگم.حتی اونی که میخواد باهام دوست شه.
چند روز پیش یه پسره میخواست باهام دوست شه از نظر خیلی چیزا شبیه هم بودیم هم سنمم بود اما تا مریضیمو گفتم باور نکرد هیچ بهم فحشم داد و تموم کرد رفت. خوبه که دروغ بگم پس.
ولی مطمئنم باور کرد بهونه خوبی بود براش.
ایراد نداره خدایی هست.فکر کردم همه چی تموومشد دیگه میتونم یه کم از اون خلائ هامو پر کنم اما دیدم نه این سومین نفری بود که رفت. دیشب خیلی دلم گرفته بود اما جلو خودمو نگه داشتم که گریه نکنم تا ضعف خودمو نشون بدم. فقط سپردم خودمو به خدا که خودش کمکم کنه. هر کی لیاقتمو داره سر راهم بذاره. به تنهایی سر میکنم.
نظرات شما عزیزان:
|